مردها گاهی فهمیدن می خواهند

چه اندوه بزرگیست

که نه دستم به دستانت میرسد

نه می توانم از این فکر رها شوم

و چه اندوه بزرگیست

که ما بین این دو کاری از من بر نمی آید...!

محیا طاهرنژاد

میدونم بهت نمیرسم

اما نگاه می تونم بکنمت؟!!!!

میدونم چیزی درست نمیشه و چیزی تغییر نمیکنه

اما فقط بیا

بیا یه جایی بشین من رو هم نگاه نکن

بزار من یه دل سیر نگات کنم....!

لطفا

سال هاست

من و فراموشی,

سر تو جنگ داریم....

محمد غفاری

جان به جانم بکنند

من دلم پیش همان یست

که نیست...

اخخخخخ

اینجا درون سینه ی من

زخم کهنه ایست

که می کاهدم مدام....

(حمید مصدق)

من وانمود کردم که نادیده گرفتمت

اما من واقعا دلم برات تنگ شده...

شدم عین گروه خونی O منفی

حال همه را خوب میکنم..

ولی فقط یه نفر میتونه حالم رو خوب کنه...

(راستی میدونستی گروه خونی من O هست؟؟؟

ولی من نمیدونم گروه خونی تو چیه؟؟؟

راستی چرا ازت نپرسیدم؟؟)

چه مسئولیت سنگینی است

هر شب دل را با آن همه درد

خواب کنی......!

باور نکن افسانه, ی دل کندنم را

حتی اگر با گوش خود از من شنیدی...

محمد عابدینی

دنبال جمله ای میگشتم که بتونم بهت بگم بعد 9 سال چرا هنوز داغونم...

تا به این جمله رسیدم...

2 گروه از مردان

هیچگاه به زندگی, عادی بر نخواهند گشت...

آنان که به جنگ رفته اند...

و آنان که عاشق شده اند....

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ

صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ

عرفی شیرازی

نمیدونم باور میکنی یا نه

اما بعد 9 سال هنوز بعضی روزا توی ایستگاه های مترو میشینم شاید تو پیدات بشه و ببینمت

امروز صبح سوار تاکسی, شدم و توی دلم گفتم کاش وقتی سوار تاکسی, میشم تو توی تاکسی, باشی و من یهو تورو ببینم و همونجا جلوی همه سرم رو روی شونت بزارم و اشک بریزم و بگم چقدر خسته ام و چقدر دلممممم برات تنگ شده.........